پاتوق فرزانگان
چقدر فاصله اینجاست بین آدم ها چقدر عاطفه تنهاست بین آدم ها کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد و او هنوز شکوفاست بین آدم ها کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد تب غرور چه بالاست بین آدم ها و از صدای شکستن کسی نمی شکند چقدر سردی و غوغاست بین آدم ها میان کوچه دل ها فقط زمستان است هجوم ممتد سرماست بین آدم ها ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست چقدر قحطی رویاست بین آدم ها و حال آینه را هیچ کس نمی پرسد همیشه غرق مداراست بین آدم ها غریب گشتن احساس درد سنگینی ست و زندگی چه غم افزاست بین آدم ها کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند غروب زمزمه پیداست بین آدم ها مگر که کلبه دل ها چقدر جا دارد چقدر راز و معماست بین آدم ها سلام آبی دریا بدون پاسخ ماند سکوت گرم تماشاست بین آدم ها چه ماجرای عجیبی است این تپیدن دل و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها چه می شود همه از جنس آسمان باشیم طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها میان این همه گل های ساکن این جا چقدر پونه شکیباست بین ادم ها تمام پنجره ها بی قرار بارانند چقدر خشکی و صحراست بین آدم ها و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها بهار کردن دل ها چه کاردشواری ست و آن شوق چه کوتاه ست بین آدم ها میان تک تک لبخندها غمی سرخ است و غم به وسعت یلداست بین آدم ها بخاطر تو سرودم چرا که تنها تو دلت به وسعت دریاست بین آدم ها...